شاهنامه


همه تیغ زهرآبگون برکشید

به کین جستن آیید و دشمن کشید


‏برین کینه آرامش و خواب نیست

همی چون دو چشمم به جوی آب نیست


کدامست مردی کَنارَنگ‌دل

به مردی سیه کرده در جنگ دل


خریدار این جنگ و این تاختن

به خورشید گردن برافراختن